ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی .
باری پدر به کراهتو استحقار درو نظر می کر د . پسر بفراست استیصار بجای آورد و گفت : ای پدر ، کوتاه خردمند
به که نادان بلند . نه هر چه بقامت مهتر به قیمت بهتر .
اشاة نظیفة و الفیل جیفیة
اقل جبال الارض طور و انه
لاعظم عندالله قدرا و منزلا
آن شنیدى که لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به
پدر بخندید و ارکان دولت پسندید و برادران بجان برنجیدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالى
شاید که پلنگ خفته باشد
شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود . چون لشکر از هردو طرف روی د رهم آوردند اول کسی که به میدان درآمد این پسر بود . گفت :
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کان که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان وان که بگریزد به خون لشکری
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی مردان کاری بین داخت . چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت :
اى که شخص منت حقیر نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر میان ، به کار آید
روز میدان نه گاو پروارى
آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک . جماعتی آهنگ گریز کردند . پسر نعره زد و گفت : ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید . سواران را به گفتن او تهور زیادت گشت و بیکبار حمله آوردند . شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند . ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرتف و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد . برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بدید ، دریچه بر هم زد . پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت :
محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.
کس نیابد به زیر سایه بوم
ور هماى از جهان شود معدوم
پدر را از این حال آگهی دادند . برادرانش را بخواند و گوشمالی بجواب بداد . پس هریکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تا فتنه و نزاع برخاست که :ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند.
نیم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیمى دگر
ملک اقلمى بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمى دگر