یکى از شاهان پیشین ، در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی . لاجرم دشمنی صعب روی نهاد ، همه پشت بدادند.
چو دارند گنج از سپاهى دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکی از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود . ملامت کردم و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و ناحق شناس که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالها درنو ردد.
گفت : از بکرم معذور داری شاید که اسبم درین واقعه بی جور بود و نمد زین بگرو وسلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند. با او به جان جوانمردی نتوان کرد.
زر بده سپاهى را تا سر بنهد
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم