چهل سالگی

یکی از ... روزهای ... چهل سالگی ات ...

در میانِ گیر و دارِ زندگیِ ملال آورت ...

لابه لای ... آلبومِ عکس هایت ...

عکسِ ... دختری مو مشکی را ... پیدا می کنی ...

زندگی ... برای ... چند لحظه ... متوقف ... می شود ...

و ... قبض های برق و آب ... برایت ... بی اهمیت ...

تازه ... می فهمی ...

بیست سالِ پیش ...

چه ... بی رحمانه ...

او را ...

در هیاهوی زندگی ........... جا .... گذاشتی ... !




..عزیز       



# یغما گلرویی


بعد از خوندن این شعر به شدت ترسیدم
به شدت
به شدت
به شدت

۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۴:۴۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

عشق در نگاه اول


هر دو بر این باورند

که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.


چنین اطمینانی زیباست،

اما تردید زیباتر است.


چون قبلا همدیگر را نمی‌شناختند،

گمان می‌بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.


اما نظر خیابان‌ها، پله‌ها و راهروهایی

که آن دو می‌توانسته اند از سال‌ها پیش

از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟


دوست داشتم از آنها بپرسم

آیا به یاد نمی آورند

شاید درون دری چرخان

زمانی روبروی هم؟

یک ببخشید در ازدحام مردم؟

یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟


-  ولی پاسخشان را می‌دانم.

- نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.


بسیار شگفت‌زده می‌شدند

اگر می دانستند، که دیگر مدت‌هاست

بازیچه‌ای در دست اتفاق بوده‌اند.


هنوز کاملا آماده نشده

که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،

آنها را به هم نزدیک می‌کرد دور می‌کرد،

جلو راهشان را می‌گرفت

و خنده شیطانی‌اش را فرو می‌خورد و

کنار می‌جهید.


علائم و نشانه‌هایی بوده

هر چند ناخوانا.

شاید سه سال پیش

یا سه شنبه گذشته

برگ درختی از شانه ی یکی‌شان

به شانه ی دیگری پرواز کرده؟

چیزی بوده که یکی آن را گم کرده

دیگری آن را یافته و برداشته.

از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره‌ها و زنگ درهایی بوده

که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.

چمدان‌هایی کنار هم در انبار.

شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،

که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.


بالاخره هر آغازی

فقط ادامه‌ایست

و کتاب حوادث

همیشه از نیمه آن باز می شود


 


# ویسلاوا شیمبورسکا

۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد


هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد


و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل


ناشی به دنیا آمده ایم


و خام خواهیم رفت.


 


حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم


هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم


 


هیچ روزی تکرار نمی شود


دوشب شبیه ِ هم نیست


دوبوسه یکی نیستند


نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست


 


دیروز ، وقتی کسی در حضور من


اسم تو را بلند گفت


طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز


به اتاق افتاده باشد.


 


امروز که با همیم


رو به دیوار کردم


رز! رز چه شکلی است؟


آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد


 


ای ساعت بد هنگام


چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟


هستی - پس باید سپری شوی


سپری می شوی- زیبایی در همین است


 


هر دو خندان ونیمه در آغوش هم


می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم


هر چند باهم متفاوتیم


مثل دو قطره ی آب زلال.


 


# ویسلاوا شیمبورسکا


از: آدم ها روی پل


ترجمه مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد

۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۰:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

که این دیوانگی ها در سرم الکل نمی خواهد


که «خواجو» در سر ِمن گـُر گرفته، پل نمی خواهد


که این دیوانگی ها در سرم الکل نمی خواهد


 


میان «گاوخونی» غرق می شد چشم های من


تو قصابی و گاو ِ خونی ام آغُل نمی خواهد


 


جهان را نصف کردیم و جهانی نصفمان می کرد


کسی «زاینده رود» خشک را در کل نمی خواهد


 


کلاغان عاقبت پرواز می کردند شهرم را


که دیگر «چارباغ» سوخته، بلبل نمی خواهد


 


میان دود و خون، قلیان شاه عباسی ام مرده ست


که از داغ سماورها کسی غُل غُل نمی خواهد


 


و آخر گنبد فیروزه ای تکرار خواهد کرد


که «عشقت کشت ما را»، شهر «داش آکل» نمی خواهد


محسن عاصی


شرایطی دهشتناک که توسط شاعر به تصویر کشیده شده 

۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هفتمین مرد

 اگر می‌خواهی پایت روی زمین محکم شود


       باید هفت بار از نو به دنیا بیایی


       یک بار در خانه ای که می‌سوزد در آتش


       یک بار در سرمای چشمه ای یخ زده


       یک بار در قلعه ای بین دیوانگان


       یک بار در کشتزاری که سبز می‌شود


       یک بار در طویله ای پر از تپاله و پشگل


       بعد شش جیغ و گریه‌ی تولد


       هفتمین و آخرین نفر دیگر خود تویی.


 


       اگر دشمن ها دورت صف بستند


       مثل هفت مرد باید با آنها روبرو شوی


       یکی آن که می‌رود به تعطیلات آخر هفته


       یکی صبح اول وقت پرتلاش و پر کار


       یکی دمدمی مزاج و اهل خوشباش


       یکی آن که دست و پا می‌زد تا شنا کند


       یکی بذر و درخت می‌کاشت در بیشه ها


       یکی پشت و پناهش افتخار اجداد


       بعد از تمام این فوت و فن ها


       هفتمین و آخرین مرد دیگرخود تویی.


 


       اگر می‌خواهی معشوقه ای پیدا کنی


       با چهره هفت مرد باید به دنبال او بگردی


       یکی آن که با حرف دلگرم و رامش کند


       یکی برای خرده ریز ِ خرج و مخارجش


       یکی شریک آرزوها در خیال و رویایش


       یکی برای آن که زیر دامنش حفاری کند


       یکی تا به چنگ و قلاب به او بچسبد


       یکی مثل زنبور روی شیره گل دورش وزوز کند


       هفتمین و آخرین مرد دیگر خود تویی.


 


       اگر همه چیز طبق آنچه نوشتی اجرا شد


       با هفت مرد تو در خاک خواهی خفت


       یکی زیر پستان پرشیر مادرش آسوده


       یکی به سینه زنی دیگر چنگ می‌اندازد


       یکی بشقاب های خالی را پرت می‌کند


       یکی تا زمان مرگ در جدال و پرکار


       یکی تا پای جان برای مردم فقیر می‌جنگید


       یکی نگاه ماتش تمام شب ها به ماه گردون


       همین دنیا هم سنگ قبر تو خواهد شد


       هفتمین و آخرین مردی که باید خاکش کنی دیگر خود تویی.


 


از آتیلا ژوزف


ترجمه آزیتا قهرمان


قشنگ بود

۰۱ آبان ۹۷ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ

ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ

ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ 


# ﺷﯿﺦ بهایی


من خودم شخصا این اعتقادو از دست دادم ، میدونم خوب نیست ولی چه میشه کرد

۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۰ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

حال من خوب است

حال من خوب است

اما با تو بهتر می شوم

آخ تا می بینمت

یک جور دیگر می شوم …


# مهدی فرجی

۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

یک بار منصفانه نیست زندگی


مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم


که یکی را بدون تو


بدون لبخندت 


برسانم به انتها


و بارهای دیگر


با دست هایی که خاک شده اند


دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی


و باد که می آید


برساند به پیراهنت


که این گرد و خاک


چقدر عاشق آغوش تو بوده ست


 


 یک بار منصفانه نیست زندگی


کم است برای من که گم ات کردم


در اولین نشانه که داشتم


و آن لحن صدایت بود


که در ازدحام خیابان


در لحظه محو شد


و رهگذران


 روی لحن تو


آن قدر در آمد و شد بودند


 که گم کردن ات بدیهی بود


درست مثل این که بدیهی است


 تو گم شده ای


من  پیر می شوم


و مرگ که می رسد


فکر می کند


چقدر شبیه حرف های ناتمام


باز مانده است دهانم


 


# ناهید عرجونی


واقعا یه بار خیلی کمه برای زندگی

۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

لطیفه

یه مرده خواب میبینه داره بزرگترین نون بربری دنیارو میخوره 
صبح بلند میشه میبینه پتوش نیست
۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

عباس کیارستمی

بسیاری، عاشق


بسیاری، معشوق


عاشق و معشوق،


انگشت شماری.


 


#  عباس کیارستمی

۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۵:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری