۵۱ مطلب با موضوع «شعر هایی که من خواندم» ثبت شده است

عشق در نگاه اول


هر دو بر این باورند

که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.


چنین اطمینانی زیباست،

اما تردید زیباتر است.


چون قبلا همدیگر را نمی‌شناختند،

گمان می‌بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.


اما نظر خیابان‌ها، پله‌ها و راهروهایی

که آن دو می‌توانسته اند از سال‌ها پیش

از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟


دوست داشتم از آنها بپرسم

آیا به یاد نمی آورند

شاید درون دری چرخان

زمانی روبروی هم؟

یک ببخشید در ازدحام مردم؟

یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟


-  ولی پاسخشان را می‌دانم.

- نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.


بسیار شگفت‌زده می‌شدند

اگر می دانستند، که دیگر مدت‌هاست

بازیچه‌ای در دست اتفاق بوده‌اند.


هنوز کاملا آماده نشده

که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،

آنها را به هم نزدیک می‌کرد دور می‌کرد،

جلو راهشان را می‌گرفت

و خنده شیطانی‌اش را فرو می‌خورد و

کنار می‌جهید.


علائم و نشانه‌هایی بوده

هر چند ناخوانا.

شاید سه سال پیش

یا سه شنبه گذشته

برگ درختی از شانه ی یکی‌شان

به شانه ی دیگری پرواز کرده؟

چیزی بوده که یکی آن را گم کرده

دیگری آن را یافته و برداشته.

از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره‌ها و زنگ درهایی بوده

که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.

چمدان‌هایی کنار هم در انبار.

شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،

که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.


بالاخره هر آغازی

فقط ادامه‌ایست

و کتاب حوادث

همیشه از نیمه آن باز می شود


 


# ویسلاوا شیمبورسکا

۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد


هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد


و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل


ناشی به دنیا آمده ایم


و خام خواهیم رفت.


 


حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم


هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم


 


هیچ روزی تکرار نمی شود


دوشب شبیه ِ هم نیست


دوبوسه یکی نیستند


نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست


 


دیروز ، وقتی کسی در حضور من


اسم تو را بلند گفت


طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز


به اتاق افتاده باشد.


 


امروز که با همیم


رو به دیوار کردم


رز! رز چه شکلی است؟


آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد


 


ای ساعت بد هنگام


چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟


هستی - پس باید سپری شوی


سپری می شوی- زیبایی در همین است


 


هر دو خندان ونیمه در آغوش هم


می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم


هر چند باهم متفاوتیم


مثل دو قطره ی آب زلال.


 


# ویسلاوا شیمبورسکا


از: آدم ها روی پل


ترجمه مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد

۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۰:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

که این دیوانگی ها در سرم الکل نمی خواهد


که «خواجو» در سر ِمن گـُر گرفته، پل نمی خواهد


که این دیوانگی ها در سرم الکل نمی خواهد


 


میان «گاوخونی» غرق می شد چشم های من


تو قصابی و گاو ِ خونی ام آغُل نمی خواهد


 


جهان را نصف کردیم و جهانی نصفمان می کرد


کسی «زاینده رود» خشک را در کل نمی خواهد


 


کلاغان عاقبت پرواز می کردند شهرم را


که دیگر «چارباغ» سوخته، بلبل نمی خواهد


 


میان دود و خون، قلیان شاه عباسی ام مرده ست


که از داغ سماورها کسی غُل غُل نمی خواهد


 


و آخر گنبد فیروزه ای تکرار خواهد کرد


که «عشقت کشت ما را»، شهر «داش آکل» نمی خواهد


محسن عاصی


شرایطی دهشتناک که توسط شاعر به تصویر کشیده شده 

۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ

ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ

ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ 


# ﺷﯿﺦ بهایی


من خودم شخصا این اعتقادو از دست دادم ، میدونم خوب نیست ولی چه میشه کرد

۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۰ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

حال من خوب است

حال من خوب است

اما با تو بهتر می شوم

آخ تا می بینمت

یک جور دیگر می شوم …


# مهدی فرجی

۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

یک بار منصفانه نیست زندگی


مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم


که یکی را بدون تو


بدون لبخندت 


برسانم به انتها


و بارهای دیگر


با دست هایی که خاک شده اند


دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی


و باد که می آید


برساند به پیراهنت


که این گرد و خاک


چقدر عاشق آغوش تو بوده ست


 


 یک بار منصفانه نیست زندگی


کم است برای من که گم ات کردم


در اولین نشانه که داشتم


و آن لحن صدایت بود


که در ازدحام خیابان


در لحظه محو شد


و رهگذران


 روی لحن تو


آن قدر در آمد و شد بودند


 که گم کردن ات بدیهی بود


درست مثل این که بدیهی است


 تو گم شده ای


من  پیر می شوم


و مرگ که می رسد


فکر می کند


چقدر شبیه حرف های ناتمام


باز مانده است دهانم


 


# ناهید عرجونی


واقعا یه بار خیلی کمه برای زندگی

۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

عباس کیارستمی

بسیاری، عاشق


بسیاری، معشوق


عاشق و معشوق،


انگشت شماری.


 


#  عباس کیارستمی

۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۵:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

حامد یعقوبی


چقدر پاهای کوچکت


به تو می آیند


وقتی در بزرگراه قدم می زنی


و ناخواسته


پل های عابر پیاده را هوایی می کنی


از خانه به خیابان می آیی


مثل آبشاری که از کوه سرازیر می شود


مثل پیامبری که هر چهل روز یک بار


ریاضت گاهش را ترک می کند


از خانه به خیابان می آیی


بی اینکه بدانی


زنان زیبا


چه بلایی بر سر جهان می آورند


پس طوری از پله ها پایین بیا


که قیمت دلار بالا نرود


بگذار ، واقعیتی را با تو در میان بگذارم


در خاورمیانه


مردها یا عاشق می شوند


یا انقلاب می کنند


حالا بگو


سهم من از تو


از سرزمینی که برای آن جنگیده ام


چیست ؟


پیراهن خونی بر طناب رخت ؟


مدال افتخار بر دیوار ؟


یا تپانچه ای کهنه


که خشاب خالی اش دیگر هیچکس را نمی ترساند؟


بی اعتنا


دستت را در جیبت پنهان کرده ای


موهایت را در روسری


پیراهنت در آغوش باد است


و چشمانت برای رهگذرانی


که خیابان را


به قبل و بعد تو تقسیم می کنند


کفش هایت را اما اگر به من بدهی


جای دوری نمی رود


دست کم می توانم


چند روز دیگر با دلتنگی هایم راه بیایم


چه می شود کرد ؟


مردی که یک سیگار برایش بیشتر نمانده


پک های آخر را عمیق تر می گیرد.


 


# حامد یعقوبی


چقد خوبند ایشون ، پیگیره کاراش شدم به شدت

۱۲ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

رسول


رسول ات را


با کلماتی خدا گونه فرستادی


بانو


احتیاجی به این همه معجزه نیست


من سالهاست به شعرها ایمان آورده ام


و زیبایی تو


که ماه دوشقه را


دوباره کامل کرد


 


# سردار شمس آوری


معجزه ... ... ...

۱۲ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

وقتی حتی


در این هستی غم انگیز


وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی «دوستت دارم»


کام زندگی را تلخ می کند


وقتی شنیدن دقیقه ای صدایِ بهشتی ات


زندگی را


تا مرزهای دوزخ


می لغزاند


دیگر – نازنین من-


چه جای اندوه


چه جای اگر...


چه جای کاش...


- این حرف آخر نیست -


به ارتفاع ابدیت دوستت می دارم


حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه


از لذت گفتنش امتناع کنم.


 


# مصطفی مستور


از این چیزا دیگه گیر نمیادد

۱۲ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری