۵۱ مطلب با موضوع «شعر هایی که من خواندم» ثبت شده است

چقدر زود، دیر می شود !

 چقدر زود، دیر می شود !



حرفهای ما هنوز ناتمام...


تا نگاه می کنی:


وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی !


 


پیش از آنکه با خبر شوی


لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود


 


آی...


ناگهان


چقدر زود


دیر می شود!



# قیصر امین پور


یکی نیست به شاعر بگه 
باباجون ما خودمون اینارو میدونیم 
پوووووول کو 
باید یه کم پول داشته باشی تا یه غلطی بتونی بکنی

 دیرو و زود چیه ، اگه دیر بشه اما با پول باشه بهتر از اینه که زود باشه ولی بی پول باشه اینو شاعر نگفته خودم گفتم


۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

انتهای باور

شده ام مثل طلسمی که برای اثرش

لازم است سخت بسوزم ، وَ دمی هم نزنم

یا که آرامش حاصل شده قبل از طوفان

بشکنم ، نعره زنم ، قافیه برهم بزنم


رفته در متن ِ وجودم همه ی ِ حادثه ها

خط شدم در وسط جاده ، ممتد هستم

سبقت از من شده آزاد ، ولیکن اما

اتفاقی که نبایست بیوفتد هستم


مثل پولی شده ام ، واحد آن ویرانی

خسته از دغدغه ی ِ مردم ِ حیران شده ام

چه تضادی شده در باور و در کالبَدم!!

اصلأ انگار که من هم خود ِ ایران شده ام!!


واقعأ من خودم هستم ،وَ خدا ناظر ِ من

مُهر ِ تأیید زده بر همه ی ِ اعمالم

پی و شالوده عمیق است ولی صد افسوس

در رسیدن به هدف پُر تنش و اِشکالم


ترس دارم که سرانجام به جایی نرسم

همه ی روزنه ها رو به افق تاریک است!!

من به رفتار ِ بَشَر بد دلم و مشکوکم

شاید ابطال ِ جهان دست خدا نزدیک است...


# بامداد همراه


زیرکی در انتخاب عنوان ، ترسیم وقایع ، نشان دادن اوضاع موجود ، مثلا ( 
چه تضادی شده در باور و در کالبَدم!!

اصلأ انگار که من هم خود ِ ایران شده ام!)


۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

اهل پرهیزم ولی می خواره می آیم به چشم !

اهل پرهیزم ولی می خواره می آیم به چشم   !


خانمان دارم ولی آواره می آیم به چشم!


 


نیّتم بد نیست ، اما در زمان گفتنش


از غلط اندازی ام پتیاره می آیم به چشم!


 


گرچه یک عمر است دارم گوشه گیری می کنم


باز در هر محفلی همواره می آیم به چشم!


 


هرچه می پوشم به من می آید ، اما ظاهراً


در نگاهت در لباسی پاره می آیم به چشم!


 


بس که در این کوچه دائم رفت و آمد می کنم


پیش چشم دیگران گهواره می آیم به چشم !


 


عاشقانت روز و شب از کوچه ات رد می شوند


منتها تنها من ِ بیچاره می آیم به چشم !


 


#اصغر عظیمی مهر


چیزی که هستی هستی
چیزی که بخواد بشه میشه

۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

خیالات

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است

باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی

دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست


# اسم شاعر رو نمیدونم
انشالله خدا حفظش کنه

اگه منم بتونم این شعرو حفظ کنم خیلی خوب میشه

در خیالات خودم در زیر ....

۰۵ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

کمی غزل

برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً

دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً

همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…

به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً

مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…

فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً

کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…

ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً

کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…

به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً

به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…

ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً

نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان

پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفا


# اسم شاعر رو نمیدونم

این روزا اوضاع خوب نیست 
بر باعث و بانیش لعنت

۰۵ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

پرچم

پیراهنت در باد تکان می خورد


این


تنها پرچمی ست که دوستش دارم


# گروس عبدالمالکیان


من میخام پناهنده ی کشور تو بشم

۲۸ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

شلیک هر گلوله خشمی است


که از تفنگ کم می‌شود


سینه‌ام را آماده کرده‌ام


تا تو مهربان‌تر شوی


# گروس عبدالمالکیان


هر چی میخاد بگه بزارید بگه ، اینطوری هم میشه یه جور کمک کردن ، یعنی این که اگه حرف شنیدنه تو باعث میشه یکی آروم بشه بزارید بشه 

۲۸ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

دلم مرد میخواهد

دلم


مرد می‌خواهد


نابینا


خط بریل بداند


فصل به فصل


تنم را بخواند


بازی‌های ادبی‌ام را کشف کند


 


دستش را بگیرم


بازو به بازو


دنیا را برایش تعریف ‌کنم


چشمش شوم


عصایش


و تمام زشتی‌ها‌ی جهان را


برای او


از قلم بیاندازم


# سارا محمدی اردهالی



توی این شعر متوجه مرد نابینا نشدم ، یقیناا آدم کور نیست ، آدم بی فکرم نیست پس منظوره شاعر چی بوده؟؟؟؟

۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

داستان تو

هر از چندی نوشتن را رها می‌کنم


به انگشتانم خیره می‌شوم


 


می‌گفتی زنان زیبا آزارت می‌دهند


و هر انگشت من زنی زیباست


که آرامت می‌کند


 


به هر انگشتم که نگاه می‌کنم


یاد زنی زیبا می‌افتم


که از دستش گریزی نداری


 


می‌خندم


و نوشتن داستان تو را از سر می‌گیرم



# سارا محمدی اردهالی


زیبایی مگه آزار دهندست؟ میگند عمر آدمم کوتاه میکنه

۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

یک تلفن کوچک

زنگ می‌زدی


یک تلفن کوچک


دو دقیقه‌ای وسایلم را جمع می‌کردم


مداد و مسواک و مسکن


نه


مسکن هم بر نمی‌داشتم


دامن و لباس خواب فقط


بعد


سفر که نه


گم می‌شدیم.


# سارا محمدی اردهالی



از این آدما ، آز این حالا ... کجاست؟

۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری