۵۱ مطلب با موضوع «شعر هایی که من خواندم» ثبت شده است

تو هیچی از من نمی دونی

یه زخم کهنه روی بالم


یه آسمون که چشم به رام نیست


 


به غیر واژه غریبی


چیزی توی ترانه هام نیست


 


حتی یه آیینه پیش روم نیست


که اسممو یادم بیاره


 


تنهاترین مسافر شب


تو خلوتم پا نمی ذاره


 


ازم نخواه با تو بمونم


  • تو هیچی از من نمی دونی


 


اگه بگم راز دلم رو


تو هم کنارم نمی مونی


 


دل من از نژاد عشقه


از تو و از ترانه لبریز


 


یه دنیا غم توی صدامه


مثل سکوت تلخ پائیز


 


من یه پرنده ی غریبم


من از نژاد آسمونم


 


میون اینهمه ستاره


من یه شهاب بی نشونم


 


ازم نخواه با تو بمونم


تو هیچی از من نمی دونی


 


اگه بگم راز دلم رو


تو هم کنارم نمی مونی


# نیلوفر لاری

خدا بیامرز ناصر عبداللهی هم به شکل بی نظیری این ترانه رو اجرا کردند

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

مادر

مادر که کسی به فکر فردایش نیست


یک ذره امید توی رویایش نیست...


هر روز نگاه می کنم جز زیلو


یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست



# جلیل صفربیگی


من خودم بغضم گرفت وقتی این شعرو خوندم
دعا کنید مشکل منم حل شه


۱۷ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

دلگیر ِ دوستانِ ریاکار ِجانی ام

تاریکی ام ! شبیه شبی که سحر نداشت

تنهایی ام ! شبیه کلاغی که پر نداشت


تلخم ! شبیه دورترین قهوه خانه ای

که بر لبان قهوه چی اش هم شکر نداشت


دلتنگِ شعرهای به قصابخانه ام

اخموی چشم هات که از من خبر نداشت


دلگیر  ِ دوستانِ ریاکار ِجانی ام

فحاش آن تنی که لیاقت به سر نداشت


دلخسته از کثافت این شهر لعنتی

از خانه ای از آهن و آهن که در نداشت


از عقل و علم و منطق وحشی ِ زخم ها

این جنگجو ی خسته به جز خود سپر نداشت


می خواست که فرار کند این درخت پیر

افسوس عزم داشت و دست ِ تبر نداشت


سر را سپرد عشق به سامان ِ نیستی

دل را گذاشت بین دوراهی و برنداشت ...


# وحید نجفی

۱۳ دی ۹۷ ، ۰۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

مادرم


مادرم وقتی مرد                           


سنگ نویس اسمش را غلط نوشته بود   


هر سال که به عیادت مادرم می روم     


مدادو پاک کن سیزده سالگی ام را برمیدارم


و به سنگ قبر مادرم نوزده می دهم.  



# علیرضا عاشوری


 


   

۱۳ دی ۹۷ ، ۰۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

من هم می میرم


من هم می میرم


اما نه مثل غلامعلی


که از درخت به زیر افتاد


پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدند


و با غیظ شاخه های خشک را جویدند


چه کسی برای گاوها علوفه می ریزد؟


 


من هم می میرم


اما نه مثل گلبانو


که سر زایمان مرد


پس صغرا مادر برادر کوچکش شد


و مدرسه نرفت


چه کسی جاجیم می بافد؟


 


من هم می میرم


اما نه مثل حیدر


که از کوه پرت شد


پس گرگ ها جشن گرفتند


و خدیجه بقچه های گلدوزی شده را


در ته صندوق ها پنهان کرد


چه کسی اسبهای وحشی را رام می کند؟


 


من هم می میرم


اما نه مثل فاطمه


از سرما خوردگی


پس مادرش کتری پر سیاوشان را


در رودخانه شست


چه کسی گندم ها را به خرمنجا می آورد؟


 


من هم می میرم


اما نه مثل غلامحسین


از مار گزیدگی


پس پدرش به دره ها و رودخانه های بی پل


نگاه کرد و گریست


چه کسی آغل گوسفندان را پاک می کند؟


 


من هم می میرم


اما در خیابانی شلوغ


در برابر بی تفاوتی چشم های تماشا


زیر چرخ های بی رحم ماشین


ماشین یک پزشک عصبانی


وقتی از بیمارستان دولتی بر می گردد


پس دو روز بعد


در ستون تسلیت روزنامه


زیر یک عکس  6 در 4 خواهند نوشت:


ای آن که رفته ای....


چه کسی سطل های زباله را پر می کند؟



# سلمان هراتی

ما چجوری خواهیم مرد؟؟؟

۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

با ساره دستاران


تو


رنگ می‌دهی


به لباسی که می‌پوشی.


بُو می‌دهی


به عطری که می‌زنی.


معنا می‌دهی


به کلمه‌های بی‌ربطی که،


شعـرهای من می‌شـوند…!


 


# ساره دستاران


عاشق به معشوق یه دیده از پایین به بالا داره ، در این شعر کوتاه این نکته به خوبی رعایت شده

۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

تنهایی


تنهایی


چیزهای زیادی


به انسان می‌آموزد


اما تو نرو...


بگذار من نادان بمانم!


 


# ناظم حکمت

میشه برگردی
میشه نری
میشه بمونی 
میشه زمان به عقب برگرده
میشه .... 

۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

خاطرش را عجیب می خواهم!!


پی یک اشتباه ناجورم! باغ ممنوع سیب می خواهم!


تا بفهمند نازنین منی، قد زلفت رقیب می خواهم!


 


مادرم گفت: دل نبند و برو، هرکجا روی نازنینی هست


آه مادر، دلم زدستم رفت، ختم امن یجیب می خواهم!


 


پدرم گفت: بچه جان بس کن! حرفهای عجیب می شنوم!


آه آری پدر، عجیب، عجیب، خاطرش را عجیب می خواهم!!


 


باز فر می خورند دور سرم، این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...


آه مادر، پدر، مریض شدم، به گمانم طبیب می خواهم!


...


بعد ازین عاشقانه خواهم گفت، بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!


باغ ممنوع سیب پیشکشم! دود نعنا دوسیب می خواهم!!!


 


# حسین جنتی

یاد شعر عشق نفرینی بی پروایی می خواد افتادم


۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

قایق کاغذی


یک جفت کفش


چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش


یک جفت گوشواره ی آبی


یک جفت ...


 


 کشتی نوح است


این چمدان که تو می بندی !


 


بعد


صدای در


از پیراهنم گذشت


از سینه ام گذشت


از دیوار اتاقم گذشت


از محله های قدیمی گذشت


و کودکی ام را غمگین کرد.              


کودک بلند شد


و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت


او جفت را نمی فهمید


تنها سوار شد


آب ها به آینده می رفتند.


 


همین جا دست بردم به شعر


و زمان را


مثل نخی نازک


بیرون کشیدم از آن


دانه های تسبیح ریختند :


    من                      ...                                    تو                 


                                              کودکی                             


...


   ...                 قایق کاغذی                               


 نوح                                     ...                   


   آینده               


   ...


 


تو را


با کودکی ام


بر قایق کاغذی سوار کردم  و


به دوردست فرستادم


بعد با نوح


در انتظار طوفان قدم زدیم



# گروس عبدالملکیان

۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۲:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

چهل سالگی

یکی از ... روزهای ... چهل سالگی ات ...

در میانِ گیر و دارِ زندگیِ ملال آورت ...

لابه لای ... آلبومِ عکس هایت ...

عکسِ ... دختری مو مشکی را ... پیدا می کنی ...

زندگی ... برای ... چند لحظه ... متوقف ... می شود ...

و ... قبض های برق و آب ... برایت ... بی اهمیت ...

تازه ... می فهمی ...

بیست سالِ پیش ...

چه ... بی رحمانه ...

او را ...

در هیاهوی زندگی ........... جا .... گذاشتی ... !




..عزیز       



# یغما گلرویی


بعد از خوندن این شعر به شدت ترسیدم
به شدت
به شدت
به شدت

۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۴:۴۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری