۵۱ مطلب با موضوع «شعر هایی که من خواندم» ثبت شده است

نمیتونم فراموشت کنم

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لب‌هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

# فاضل نظری


 

۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

نگاه گناه

تو هم این مگوی سعدی
که " نظر گناه باشد "
 
گنه است برگرفتن 
نظر از چنین جمالی

# سعدی

آقا با دله سیر نیگاه کنید
گناهی نداره

۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

اینهمه خواهر

هر زنی را در خیابان دیدمش شکل تو بود !
اینهمه خواهر تو داری یا نگاهم پر زتوست ؟

# خزاعی 

۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

امتحان

من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا ، بسم الله 

#‌ صائب تبریزی

۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

صیاد

ای وای بر اسیری 
کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد
صیاد رفته باشد

# حزین لاهیجی

۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

عشق

عشق صیدی ست که
تیرت به خطا هم برود 
لذتش کنج دلت 
تا به ابد خواهد ماند


# سعدی

۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

مناظره ادبی جالب بین شعرا | بهبهانی - صهبا - رند تبریزی و عتاب شمس الدین عراقی

سیمین بهبهانی:

 

 یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم 

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم 

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین 

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم 

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری 

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم 

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم 

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم 

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود 

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم 

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای 

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم 

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من 

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم 

 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی 

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی 

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم 

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی 

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود 

با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی 

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام 

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی 

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام 

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی 

ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان 

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی 

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی 

کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی 

 

 

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا : 

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم 

یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟ 

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم 

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم 

 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی 

در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی 

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی 

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 

گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا 

ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را 

 

 

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا : 

 

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست 

وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست 

گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین 

کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست 

صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان 

کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست 

سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی 

دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست 

با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی 

بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟ 

دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی 

زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست 

صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال 

چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست 

 

 

عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی: 

 

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی 

رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی 

ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما 

شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟ 

سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا 

عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی 

طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی 

بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی 

خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را 

آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی 

دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد … 

دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی 

معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند! 

ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟ 

عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد 

گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟ 

او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او 

زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی 

از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی 

بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی




۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

دعوا سره آن ترکه شیرازی

به قول حضرت حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را


و صائب در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را


و شهریار در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را


و دوستی گوید:

هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد

یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را

کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا

نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را 


اون دوسترو نمیشناسم

سوال اینه که
شما حاضری چه چیزی رو فدا کنید؟؟ برای آه ترک شیرازی


۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

ماتم بیوه زن

هنوز برای قرض گرفتن


هیزم از همسایه ها


هوا آن چنان سرد نیست.


 


# ریچارد براتیگان


 توی ایامی که همه به فکر گرامیداشت مقام زن و مادر هستند ، تقریبا همه فقط محدود میشند به خانوم های که در اطرافشون هستند و تبریکات و هدایا رو به اونها تقدیم میکنند ، 
اما این شعر منو مجبور به فکر کردن به زنان سرپرست خانوار ، خانومایی که خیلی مشکلات و سختیارو دارند به تنهایی باهاشون دست و پنجه میکنند کرد ، 
یه کم به فکر اونا هم باشیم حالا به هر طریقی که خودتون میدونید
هدف موعظه نیست
هدف یاد آوریست
همه میدونند کار درست چیه

۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کُن

می گویند در آخرین لحظه‌های زندگی مولانا، پسرش بهاءالدین وَلد سخت بی‌تابی می‌کرد و از فرط بی‌خوابی و خستگی روزها و روزها در رنج بود. مولانا از او خواست تا اندکی بیاساید و او پس از ادای احترام روانه شد. مولانا این غزل را آغاز کرد و حُسام‌الدین اشک می‌ریخت و می‌نوشت :


 

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کُن

ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مُبتلا کُن


ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی بُرو جفا کُن


از من گریز! تا تو هم در بلا نیفتی

بُگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کُن


ماییم و آبِ دیده در کُنجِ غم خزیده

بر آبِ دیدۀ ما صد جای آسیا کُن


خیره‌ کُشی‌ست، ما را، دارد دلی چو خارا

بُکشد کسش نگوید: «تدبیرِ خونبها کُن»


بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق، تو صبر کُن، وفا کُن


دردی‌ست غیرِ مُردن، آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کُن


در خواب، دوش، پیری در کویِ عشق دیدم

با دست اشارتم کرد کز عزم سوی ما کُن


گر اژدهاست بر رَه، عشق است چون زُمرد

از برق این زُمرد، هین، دفعِ اژدها کُن


 

 نقل قول از مقدمه ی استاد شفیعی کدکنی بر دیوان غزلیات شمس


۲۵ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری