۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

عطر روی نبض مچ دست

برای همه چیز آماده بودم
هر کاری از رو هدفی انجام شده بود
مثلا عطری که روی مچ دستم زده بودم به خاطر این بود که وقتی کنار هم روی نیمکت پارک نشستیم ، وقتی که گرم صحبت بودیم ، وقتی که اون داشت صحبت میکرد 
من باید .....
ولی مثله همیشه ترسیدم
همه ی برنامه ها رو لبخندش به هم زد
برنامه ها خوب بودند
روی کاغذ من برنده بودم
کلی تمرین کرده بودم
خودم، نقشه هام، تمرینام جلوی آینه همش یه خونه  کاغذی بود که باد همشو برد و نابود کرد

۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هزارو و بیست و هفت سال

ازش پرسیدم چندسالت شد تو؟؟
گفت هزارو بیست و هفت سال 
گفتم بیشتر به 27 ساله ها میخوری
خندیدم
خندید
گفتم چی شد اینقدر پیر شدی
گفت یه لحظه فکر به اینکه شاید برای همیشه نداشته باشمت
بغضش گرفت 
گریه کردم من

۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری