۲۳ مطلب با موضوع «متن» ثبت شده است

از سری نصیحت های غیر کاربردی

این که یه نفر با رفتارش به تو آسیب برسونه و خسارت روحی و مالی به تو وارد کنه و بعد یه مدت بگه ببخشید اشتباه کردم  
هرگز قبول نکنید هرگز
چون خیلی راحت ممکنه این کارو تکرار کنه
و این که اصلا ممکنه آسیبایی که خوردی درست شدنی نباشه 
طرف اعصابتو خط خطی میکنه جوری که تا مرض سکته میری
بعد میگه ببخشید 
چیو ببخشم؟
این که به من آسیب رسوندی؟؟؟
پس یادتون باشه نه ببخشید نه فراموش کنید

۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

از سری نصیحت های کاربردی

1 - هر موقع بین لباساتون مردد بودید ، رنگ قرمز رو انتخاب کنید حتما بهتون میاد
2 - هر موقع سیر بودید ولی بیشتر میخواستید غذا بخورید روش سس بمالید اشتهاتون باز میشه
3 - همیشه موی کوتاه بهتر از موی بلنده 

۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

تنها

من برم اونم تنها میشه ....

۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

خط موازی

دو تا خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند 
حالا هر چقدر هم که دیوونه باشند ...

۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۷:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

عطر روی نبض مچ دست

برای همه چیز آماده بودم
هر کاری از رو هدفی انجام شده بود
مثلا عطری که روی مچ دستم زده بودم به خاطر این بود که وقتی کنار هم روی نیمکت پارک نشستیم ، وقتی که گرم صحبت بودیم ، وقتی که اون داشت صحبت میکرد 
من باید .....
ولی مثله همیشه ترسیدم
همه ی برنامه ها رو لبخندش به هم زد
برنامه ها خوب بودند
روی کاغذ من برنده بودم
کلی تمرین کرده بودم
خودم، نقشه هام، تمرینام جلوی آینه همش یه خونه  کاغذی بود که باد همشو برد و نابود کرد

۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هزارو و بیست و هفت سال

ازش پرسیدم چندسالت شد تو؟؟
گفت هزارو بیست و هفت سال 
گفتم بیشتر به 27 ساله ها میخوری
خندیدم
خندید
گفتم چی شد اینقدر پیر شدی
گفت یه لحظه فکر به اینکه شاید برای همیشه نداشته باشمت
بغضش گرفت 
گریه کردم من

۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

پشت پنجره

خونشون طبقه سوم بود 
پنجره ی اتاقش رو به خیابون بود
دیگه وقتی دلم خیلی تنگ میشد
با ماشینم میومدم پایین خونشون 
از توی ماشین به پنجرش نیگاه میکردم
منتظر یه سایه که از پشت پرده رد بشه

به موبایلش زنگ میزدم
نمیدونست من پایینم
با هم حرف میزدیم

اما یه شب ....
اتفاق ترسناکی افتاد


# ابراهیم هوشیاری

۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

یک عاشقانه آرام

پدرم میگوید از سولماز بگذر


که رنج میآورد


مادرم گریه می کند از سولماز بگذر


که مرگ می آورد


خواهرهایم به من نگاه می کنند . . . باخشم


که ذلیل دختری شده ام


آه سولماز . . .


اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است...


به کوه می گویم سولماز را می خواهم


جواب می دهد من هم...


به دریا می گویم سولماز را می خواهم


جواب می دهد من هم...


در خواب می گویم سولماز را می خواهم


جواب می  شنوم من هم...


اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم . . .


زبانم لال . . . چه جواب خواهد داد؟


# نادر ابراهیمی 


۰۹ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

دچار هزار اندوهم

هزار تا مشکل دارم
هیچ کدومم با هم در ارتباط نیستند
مثلا اگه یه مشکلو حل کنم یکی دیگش خود به خود حل میشه ، نه اینطوری نیست
هزار اندوه
هزار مشکل
هزار سختی
تنها یک دوا
تنها یک راه حل
خدا
و فقط
خدا

از انسان دیگه به دوره بتونه کاری کنه


# ابراهیم هوشیاری

۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هرچیزی پایستگی نیابد ، دلبستگی نشاید

هیچ وقت دست از تلاش بر نمیداشت حتی وقتی بهش گفتند پنجمین بچشم دختر شده بازم به فکر این بود که یه پسر به دنیا بیاره ،
بالاخره بعد از 10 سال تلاش و نذر و نیاز صاحب فرزند ذکور شد.
25 سال بعدی رو با خوشحالی زندگی کرد ، به خواستش رسیده بود ، پسر داشت
پسرش تو جاده تصادف میکنه ، توی ماشین میسوزه ، اندام های داخلیش به شدت آسیب میبینند .
مردش با زندش زیاد فرق ندارند.
برای یه نعمت که به دستش بیاریم خیلی تلاش میکنیم
به دستش میاریم اما ...
چیه این زندگی
چیارو باید بخوایم؟
چی خوبه
چی بده
سوال
سوال
سوال
سوال
سوال
باباهه مگه چیز بدی خواسته
مگه تلاش بده برای به دست آوردن
تلاش با زور زدن چه فرقی داره؟؟
سوال
سوال
سوال


# ابراهیم هوشیاری
۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۰:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری