پدرم کارگر بود

مرد با ایمانی

که هر بار نماز می خواند

خدا

از دست هایش خجالت می کشید!

سابیر هاکا


منم هر وقت دست پدر مادرمو میبینم از خودم خجالت میکشم ، شیش هفت سال پیش یک از دوستام بهم گفت بابام که از پله ها داشت میرفت بالا نفسش گرفت چند دقیقه رو پله ها نشست بعد دوباره تونست به راهش ادامه بده اونم با دیدنه این صحنه گریش گرفته بودش ، من اون موقع بهش خندیدم نمیفهمیدم چی میگه اما حالا منم داره .....