در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است

باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی

دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست


# اسم شاعر رو نمیدونم
انشالله خدا حفظش کنه

اگه منم بتونم این شعرو حفظ کنم خیلی خوب میشه

در خیالات خودم در زیر ....