که «خواجو» در سر ِمن گـُر گرفته، پل نمی خواهد


که این دیوانگی ها در سرم الکل نمی خواهد


 


میان «گاوخونی» غرق می شد چشم های من


تو قصابی و گاو ِ خونی ام آغُل نمی خواهد


 


جهان را نصف کردیم و جهانی نصفمان می کرد


کسی «زاینده رود» خشک را در کل نمی خواهد


 


کلاغان عاقبت پرواز می کردند شهرم را


که دیگر «چارباغ» سوخته، بلبل نمی خواهد


 


میان دود و خون، قلیان شاه عباسی ام مرده ست


که از داغ سماورها کسی غُل غُل نمی خواهد


 


و آخر گنبد فیروزه ای تکرار خواهد کرد


که «عشقت کشت ما را»، شهر «داش آکل» نمی خواهد


محسن عاصی


شرایطی دهشتناک که توسط شاعر به تصویر کشیده شده