یکی از ... روزهای ... چهل سالگی ات ...

در میانِ گیر و دارِ زندگیِ ملال آورت ...

لابه لای ... آلبومِ عکس هایت ...

عکسِ ... دختری مو مشکی را ... پیدا می کنی ...

زندگی ... برای ... چند لحظه ... متوقف ... می شود ...

و ... قبض های برق و آب ... برایت ... بی اهمیت ...

تازه ... می فهمی ...

بیست سالِ پیش ...

چه ... بی رحمانه ...

او را ...

در هیاهوی زندگی ........... جا .... گذاشتی ... !




..عزیز       



# یغما گلرویی


بعد از خوندن این شعر به شدت ترسیدم
به شدت
به شدت
به شدت