whiplash

اگر از دیدن قل‌قل‌کردن دو بازیگر کاملا خارق‌العاده تا وقتی که به نقطه‌ی جوش برسند، لذت می‌برید، این برای تماشای فیلم کافی است. راستی، فیلم به معنای واقعی کلمه، تعریف موسیقی جاز است.



Andrew Neyman: I'd rather die drunk, broke at 34 and have people at a dinner table talk about me than live to be rich and sober at 90 and nobody remember who I was. 


Terence Fletcher: There are no two words in the English language more harmful than "good job".


بعد از سه بار دیدن ، مجدد میخام ببینمش





۱۳ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

لطیفه - 2

یه روز یه دوغه با شرت میره تو یخچال ، دلستره صداش در میاد میگه اوووی چیکار میکنی مگه نمیبینی اینجا نوشابه خانواده نشسته

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

گلستان سعدی - حکایت 27

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و توانگران را دادی بطر ح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت :


مارى تو که کرا ببینى بزنى

یا بوم که هر کجت نشینى نکنى

زورت از پیش مى رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندى مکن بر اهل زمین

تا دعایى بر آسمان برود


حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او درهم کشید و بر او التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد وس ایر املاکش بسوخت و ز بستر نرمش به خاکستر نرم نشاند .


اتفاقا همان شخص بر او گذشت و دیدش که با یاران همی گفت : ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت : از دل درویشان.


حذر کن ز درد درونهاى ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

بهم بر مکن تا توانى دلى

که آهى جهانى به هم بر کند


و بر تاج کیخسرو نبشته بود :


چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز

که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

چنانکه دست به دست آمده است ملک به ما

به دستهاى دگر همچنین بخواهد رفت

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

گلستان سعدی - حکایت 26

یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید. که ملازم درگاه است و مترصد فرمان دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون . صاحبدلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش برآمد . پرسیدندش چه دیدی؟

گفت : مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد.


دو بامداد گر آید کسى به خدمت شاه

سیم هر آینه در وى کند بلطف نگاه

مهترى در بول فرمان است

ترک فرمان دلیل حرمان است

هر که سیماى راستان دارد

سر خدمت بر آستان دارد

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

گلستان سعدی - حکایت 25

ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس ، نیک محضر که همگنان را در مواجهه خدمت کردی ، و در غیبت نکویی گفتی . اتفاقا ازو حرکتی در نظر سلطان ناپسند آمد . مصادره فرمود و عقوبت کرد و سرهنگان ملک به سوابق نعمت او معترف بودند و به شکر آن مرتهن . در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردند ی و زجر و معافیت روا نداشتندی.


صلح با دشمن اگر خواهى هرگه که تو را

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان مى گذرد موذى را

سخنش تلخ نخواهى دهنش شیرین کن


آن چه مضمون خطاب ملک بود ازعهدته بعضی بدر آمد و به بقیتی در زندان بماند . آورده اند که طکی از ملوک ناحی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند . اگر رای عزیز فلان احسن الله خلاصه به جانب ما التفاتی کند در رعایت ملک به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف » خاطرش هر چه تمامتر سعی کرده شود و اعیان ای را منت ظر . خواجه برین وقوف یافت و از خطر اندیشیدن و در حال جوابی مختصر چنان که مصلحت دید برقفای ورق نبشت و روان کرد . یکی از متعلقان واقف شد و ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودی با ملوک نواحی مراسه دارد . ملک بهم برآمد و کشف این خبر فرمود قاصد را بگرفت و ر سالت بخواندند . نبشته بود که حسن ظن بزرگان بیش از فضیلت ماست و تشرف قبولی که فرمودند بنده را امکان اجابت نیست بتحکم آنکه پرورده نعمت نعمت این خاندان است وبه اندک مایه تغیر با ولی نعمت بی وفایی نتوان کرد چنانکه گفته اند :


آن را که به جاى تو است هر دم کرمى

عذرش بنه ار کند به عمرى ستمى


ملک را سیرت حق شناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم تو را بی جرم و خطا آزرد ن . گفت : ای خداوند بنده درین حالت مر خداوند را خطا نمی بیند . تقدیر خداوند تعالی بود که مرین بنده را مکروهی برسد پس به دست ت و اولیتر که سوابق نعمت برین بنده داری و ایادی منت و حکما گفته اند :


گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کین دل هردو در تصرف اوست

گرچه تیر از کمان همى گذرد

از کماندار بیند اهل خرد

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

گلستان سعدی - حکایت 24

یکی از بندگان عمرو لیث گریخته بود . کسان در عقبش برفتند و باز آوردند . وزیر را با وی

غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند . بنده پیشه عمرو سر بر

زمین نهاد و گفت:


هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند ، حکم خداوند راست


اما به موجب آنکه پرورده ی نعمت این خاندانم ، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی ،

اجازت فرمای تا وزیر بکشم آنگه قصاص او بفرمای خون مرا ریختم تا بحق کشته باشی . ملک

را خنده گرفت ، وزیر را گفت : چه مصلحت می بینی؟ گفت : ای خداو ند جهان از بهر خدای این

شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکنی . گناه از من است و قول حکما

معتبر که گفته اند :


چو کردى با کلوخ انداز پیکار

سر خود را به نادانى شکستى

چو تیر انداختى بر روى دشمن

چنین دان کاندر آماجش نشستى

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

افکار هپروتی - 1

به نام خدا 
تاکید میکنم در اول مطلب که این نظر و افکار بنده هست و هپروتی هست و جدی نیست .
این که ما روی عقایدمون پافشاری کنیم چیز خوبیه ، اما اگه عقایدمون فایده و سودی نداشته باشه چی؟؟
گیریم یه کشوری یه کشور دیگه ای رو به زور و تجاوز گرفته ، که کار خیلی بدیه ، همه هم میدونند کار بدیه ( که شایدم نباشه چون نظر اونا یه چیز دیگست ) باری به هر جهت ما از منابع ملیمون داریم خرج میکنیم ، جوونامون دارند خونشون رو میدند ، پدر بازنشسته ی من داره بعد از سی سال کار توی پیک موتوری کار میکنه ، چوب اون تجاوز رو ما داریم میدیم ( کاسه ی داغ تر از آش ) ، همه ی اینا رو باز هم به جون میخریم مشکلی هم نداریم
گرونی تحمل میکنیم ، فشار روحی و روانی تحمل میکنیم با فرض این که همه چیزی که دارند به خوردمون میدند درسته ،
من میگم آقا ما کلی خسارت و هزار تا چیز دیگه هم بدیم و موفق بشیم ( که خیلی بعیده ) ، تهش چی؟؟؟
اون کشور که اینقد ما سنگشو به سینه میزنیم آزاد شد چی به ما میخاد بده؟
عمر رفته ی منو میخاد برگردونه؟؟؟
خستگیه پدرمو میخاد به ما برگردونه؟؟؟
خونه جووونامون رو میخاد به ما برگردونه؟؟؟؟
نتیجش چیه؟؟؟
جنگ برای کی سود داره؟؟؟
کی داره اسلحه هاشو میفروشه؟؟؟
کی داره هر جنسی رو با ما دو لا پنج لا حساب میکنه؟؟؟؟کی؟؟؟

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

تو هیچی از من نمی دونی

یه زخم کهنه روی بالم


یه آسمون که چشم به رام نیست


 


به غیر واژه غریبی


چیزی توی ترانه هام نیست


 


حتی یه آیینه پیش روم نیست


که اسممو یادم بیاره


 


تنهاترین مسافر شب


تو خلوتم پا نمی ذاره


 


ازم نخواه با تو بمونم


  • تو هیچی از من نمی دونی


 


اگه بگم راز دلم رو


تو هم کنارم نمی مونی


 


دل من از نژاد عشقه


از تو و از ترانه لبریز


 


یه دنیا غم توی صدامه


مثل سکوت تلخ پائیز


 


من یه پرنده ی غریبم


من از نژاد آسمونم


 


میون اینهمه ستاره


من یه شهاب بی نشونم


 


ازم نخواه با تو بمونم


تو هیچی از من نمی دونی


 


اگه بگم راز دلم رو


تو هم کنارم نمی مونی


# نیلوفر لاری

خدا بیامرز ناصر عبداللهی هم به شکل بی نظیری این ترانه رو اجرا کردند

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

یک عاشقانه آرام

پدرم میگوید از سولماز بگذر


که رنج میآورد


مادرم گریه می کند از سولماز بگذر


که مرگ می آورد


خواهرهایم به من نگاه می کنند . . . باخشم


که ذلیل دختری شده ام


آه سولماز . . .


اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است...


به کوه می گویم سولماز را می خواهم


جواب می دهد من هم...


به دریا می گویم سولماز را می خواهم


جواب می دهد من هم...


در خواب می گویم سولماز را می خواهم


جواب می  شنوم من هم...


اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم . . .


زبانم لال . . . چه جواب خواهد داد؟


# نادر ابراهیمی 


۰۹ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

مادر

مادر که کسی به فکر فردایش نیست


یک ذره امید توی رویایش نیست...


هر روز نگاه می کنم جز زیلو


یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست



# جلیل صفربیگی


من خودم بغضم گرفت وقتی این شعرو خوندم
دعا کنید مشکل منم حل شه


۱۷ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری