آتش بس

روزها را که با آتش بس یک طرفه سر می کنم


شب ها را با برهنگی محضش


این است خدای من



# رایکا امیری فر



خیلی وقته بین منو دنیا یه آتش بس منعقد شده که کلا یک طرفست فقط منم که رعایتش میکنم . کار دنیا شده نقض کردن این آتش بس ، همش داره بهم حمله میکنه .... صبوری

۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

بعضیارو نمیشه فرااموش کرد

ندیدمش وقت مرگ


زیر خاک


به خاطرم آمد.



# سیروس نوذری




بعضیارو هیچ جوره نمیشه فراموش کرد ، انگاری که ساکن قلبو ذهنت شدند ، رهن کامل ، مادام العمر

۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

مادر بزرگ

روزی می‌رسد


که سمسارها بر سر تکه‌های زندگی‌ات چانه می‌زنند


سرخ،


رنگی عتیقه می‌شود


و ما بشقاب‌های چینی گلدارت را


به یادگار برمی‌داریم


 


روزی می‌رسد


که آخرین رد انگشتت را


از آینۀ قدیمیِ خانه پاک می‌کنیم


و می‌فهمیم روزنامه‌ها غیر از آگهی‌های ترحیم


حقیقت ثابت دیگری ندارند


 


روزی می‌رسد


که می‌بینیم زمان گریستن است


و فراموش می‌کنیم


بارها لباس‌های مشکی‌مان را


پیش از آنکه چرک شود از تن درآورده‌ایم.


 # لیلا کردبچه

هممون یه روز یا پدر بزرگ میشیم یا مادر بزرگ ، واقعا اینکه هرچی داریم باید بزاریمو بریم جایی که ازش اطلاعی ندارم به شدت داغونم میکنه

۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

من از خودم دورم

کسی دور است 



دلم تنگ‌ست


مثل لباس سال‌های دبستانم


مثل سال‌های مأموریت‌های طولانیِ پدر


که نمی‌فهمیدم


وقتی می‌گویند کسی دورَست


یعنی چقدر دورَست !


# لیلا کردبچه

۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

گلایه ، دردو دل هرچی میخای اسمشو بزار

دلت که گرفت ...! 

چند قدم دورتر از این دنیایِ بی مهریِ آدمها 

بنشیــن و زانوهایت رام محکم بغل کن 

با خدا مفصل از دردهایتـــ گلایه کن

گلایه کن از این بی تفاوتیِ آدمها

از این دوست داشتن های بی دلیلِ خودتــ

گلایه کن از دستِ این جماعت بی عاطفه

از اینکه دیگر دلداده را 

نه راهِ پیش هست و نه راهِ پس ، 

گلایه کن

بگو که این آدم ها اصلا مخاطبِ خوبی نیستند 

آرام بگو مخاطبِ خاصِ من  ، 

آمده ام یک باران ؛ بغضِ بی منت روانه اتـــ کنم

یک کوهِ درد خریدار هستـــی ...؟!


#اسماعیل_دلبری


۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

کم نیاوردن ، پر رو بودن

مرا کاشت و رفت ...
من هم کم نیاوردم ،
سبز شدم ...


سحر پیام 


اگه واقعا یکی هست که ارزششو داره سماجت کنید ( البته با سماجت بیش از حد نرنجونیدشون )

۳۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

جوهر ، کاغذ کاهی

یادت به دل و جان و تنم ریشه دوانده
تو جوهری و خاطر من کاغذ کاهی


الهه سلطانی


با تشکر از قریحه ی شاعر که یه تصویر قشنگ توی ذهنم ایجاد کرد

۱۷ دی ۹۶ ، ۰۸:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

مسعود امامی ( نمیدونن )


وای از اون شبی که صبح نمیشه

از اون غمی که می مونه همیشه

وای از اون که خیلی دوسش داری

اما نمی تونی به روش بیاری


وای از اینکه قَدرتُ ندونن

بیان بگن می مونن و نمونن

وای از اون که خیلی دوسِت داره

اما باید بره تنهات بذاره


حال و هواتُ نه نه

تنهاییاتُ نه نه

درد و غماتُ نه نمیدونن


غم صداتُ نه نه

تنهاییاتُ نه نه

حال و هواتُ نه نمیدونن



وای از اون روزی که میدونی و

میخوای بری اما نمی تونی و

دیر شده بسته تموم راها

خسته شدی از خودت و نگاها


وای از آدما و قصه هاشون

وای از عمری که سوزوندی پاشون

عادتشونه که تو رو برونن

وقت خوشی تو رو خودی ندونن


حال و هواتُ نه

تنهاییاتُ نه

درد و غماتُ نمیدونن


غم صداتُ نه نه

تنهاییاتُ نه نه

حال و هواتُ نه نمیدونن



اینقدر این شعرو اهنگ خوبه راجع به تموم مصرع هاش میشه کلی حرف زد ولی چیزی نمیگم دانلود کنید ، گوش کنید ، حالش را ببرید


۱۴ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

شکل دگر خندیدن

عشق
آموخت مرا
شکل دگر خندیدن 

مولانا


ما که تا حالا تجربه نکردیم ، هر کی تجربه کرده خوش به حالش ، شنیده ها حاکی از این است که وقتی دچارش بشید همه چیز با قبلش فرق میکنه

۱۴ دی ۹۶ ، ۰۹:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

شاید پیچیده متوجه نمیشه باید ساده تر بهش بگی

از این به بعد ساده میگویم حرف هایم را 
مثلا میگویم دوستت دارم به جای اینکه بگویم دلم در دام نگاهت افتاد
مثلا میگویم دلم برایت تنگ شده به جای اینکه بگویم دلم شب تا صبح ، صبح تا شب سراغت را میگیرد ..
از این به بعد داستان همین است .. رک و راست حرف هایم را میشنوی 

تو حرف های شاعرانه ام را به خودت نمیگیری

پگاه صنیعی



وقتی این متنو خوندم اولین چیزی که یادم افتاد بغض شازده اسدالله میرزا، یکی از شخصیت‌های داستان دایی‌جان ناپلئون نوشتهٔ ایرج پزشکزاد بود .
که هر بار راجع به زنش ازش میپرسیدند بغضش میگرفت ، دقیق یادم نیست سریالشو خیلی وقت پیش دیدم ولی اونم با زنش خیلی پیچیده مثل این که صحبت میکرد . شازده بودا همه چی تموم اما به یه راننده عشقشو باخت ... شما هم گوشی دستتون باشه 
هی پیچیدش میکنید یهو میبینید به یکی قافیرو باختید که فکرشم نمیکردید

۰۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری