فرزاد فتاحی ( طاعون )

طاعون




زندگی مون شبیه ِ طاعونه

هر دوتامون ، دچار واگیریم

ما به تقدیر هم گره خوردیم

هر دوتامون یه جور می میریم


از سکوتِ غریب ِ این خونه

از صدای ِ نوار می ترسیم

هر دومون روی ریل خوابیدیم

هر دومون از قطار می ترسیم


شب به شب زیر سقف ِ این خونه

هر دو از هم جذام می گیریم

از کسایی که عشقمون بودن

روی هم انتقام می گیریم


زندگی مون شبیه ِ طاعونه

هر دوتامون ، دچار واگیریم

ما به تقدیر هم گره خوردیم

هر دوتامون یه جور می میریم


هر دومون عاشق کسی بودیم

هر دومون دل به هم نمی بندیم

مار خوردیم بلکه افعی شیم

نیشمون بازه و نمی خندیم


بین ما زندگی ترک خورده

هر دوتامون دچار طاعونیم

درو محکم ببند راهی نیست

باید این خونه رو بسوزونیم



نمیدونم شاید چون یکی از خواننده های مورد علاقمه اینقدر همه چیزش به دلم میشینه  
ولی کدوم شاعر کدوم خواننده میاد اینطوری بیان واقعیت میکنه و اینقدر قشنگ میخونه
گشتم نبود
نگرد نیست

۰۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هنر خوب ، هنر بد

اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست ، نه هنر ما .

فروغ

اگرم قرار باشه هنرمند باشیمو تو ذهن دیگران جا بگیریم یه جوری باشه که به خاطر خوبیامون ازمون یاد گنند نه به خاطر بدیامون ، لعن و نفرین دنبالمون نباشه 

۰۹ دی ۹۶ ، ۱۳:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هول بودن برای رسیدن به عشق

حتی دوربین های اتوبان ها هم فهمیده بودند ، دل بستن به تو اشتباه است ... چون هربار که برای دیدن تو می آمدم مرا جریمه میکردند ... 

امیر حسین خراسانی 

برای رسیدن به منظور هول باشید لحظه ها دارند میگزرند ممکنه دیر بشه 

۰۴ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

قطع نظر

یک باره چرا
 قطع نظر
میکنی از ما ؟

وحشی بافقی 


این حق هرکسیه بدونه چرا باهاش قطع رابطه میکنید ، بی هیچ دلیلی یهو همه چیو کات میکنید نمیدونم بلاک میکنید ، بلک لیست میزنید طرفو پیاماشو سین نمیکنید ،،، خیلی بده این کار یکم احترام لااقل برای خودتون قائل باشید چه خوب چه بد توضیحش مطمئنن نمیکشتتون 

۰۴ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

شانه ، اعتماد

بدهم تکیه به تو ،
شانه شدن را بلدی ؟

علی نیاکوئی

بعضی وقتا ممکنه ناخواسته یه شخصی یه روزی یه جایی ، سره مشکلی مسئله ای چیزی یا مورد کوچیکی به ما اعتماد کنه و ازمون چیزی بخواد حالا هر کاری ممکنه باشه یا از هر شخصی 
خواهشا جوابشو بدید با حرف یا عمل  ، ممکنه حتی غریبه ای ازت چیزی بخاد ، 
کمکش کنید ممنون

۰۴ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

هوا آلوده است ... ... ...

هوا آلوده است 
تیتر همه ی روزنامه های امروز بود ...
لعنت به موضوعات عامه پسند
چرا وقتی در نبود تو 
تمام حال و هوای زندگی ام مسموم شد 
کسی نبودنت را تیتر نکرد . ؟

( منیر دژنه )

ایشالله که آبو هوای دلتون همیشه صاف باشه

۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

زندگی یعنی

زندگی یعنی :

یک سار پرید 

از چه دلتنگ شدی ؟

دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید

(سهراب سپهری )

بعضی وقتا در طول روز سرتونو بگیرید بالا آسمونو ببینید یکم حالتون بهتر میشه 
۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۳۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

دیالوگ از بازی metal gear solid 3 : snake eather

"زیرو: اسنیک؛ رئیس (Boss) رو به خاطر داری؟ همون سرباز افسانه ای و مربی تو. اون درحال حاضر به عنوان مشاور این ماموریت با گروه فاکس همکاری می کنه.

اسنیک: باس؟

زیرو: اون در طراحی نقشه برای انجام این ماموریت به من کمک کرد. من و اون توی SIS با هم کار می کردیم. 

باس: جک، این تو هستی؟

اسنیک: رئیس...

باس: با من صحبت کن می خوام صدات رو بشنوم.

اسنیک: 5 سال و 27 روز و 18 ساعته که ندیدمت. 

باس: تو وزن کم کردی.

اسنیک: از صدام اینو فهمیدی؟

باس: البته، من تو رو خوب می شناسم.

اسنیک: چرا یکدفعه ناپدید شدی؟ 

باس: یه ماموریت فوق محرمانه پیش اومد. تو دیگه به من احتیاجی نداشتی.

اسنیک: اما من هنوز همه چیز رو یاد نگرفته بودم.

باس: من همه تکنیک ها رو به تو یاد دادم.

اسنیک: اما هنوز درمورد اینکه یه سرباز چطوری باید فکر کنه چیزی نمی دونم.

باس: من نمی تونم اینو بهت یاد بدم. یه سرباز باید روح قوی، جسم قوی و تکنیک بالایی داشته باشه، و تنها چیزی که تو می تونی از دیگران یاد بگیری تکنیکه. درحقیقت تکنیک چندان مهم نیست. چیزی که خیلی مهمه روحه. جسم و روح مثل دو طرف یه سکه هستند. اون ها درواقع یه چیزند. من نمی تونم به تو یاد بدم که چطور فکر کنی. تو باید سبک خودت رو پیدا کنی. به من گوش کن، اگه سرباز ها به دلیلی در یک جناح قرار دارند دلیل نمی شه که همیشه هم در همون جناح باقی بمونند. سیاست تصمیم می گیره که تو در میدان جنگ طرف کدوم جناح باشی و سیاست در همه چیز وجود داره. اون ها بر اساس زمان تغییر می کنند. خوب دیروز ممکنه بد فردا بشه. 

اسنیک: به این دلیل بود که من رو ترک کردی؟

باس: نه، این دلیل ترک من نبود. بهت که گفتم من در یک ماموریت فوق سری بودم. من الان هم توی ماموریت سری هستم. سربازها جایی میرن که بهشون دستور داده می شه. اینجا جاش نیست که علت اونو بپرسی. اما تو دنبال دلیلی برای جنگیدن هستی. تو یه جنگجوی بالفطره هستی، تو تنها یه سرباز معمولی نیستی. یه سرباز یه ابزار سیاسیه، نه بیشتر. درست و غلط جایی در ماموریت او نداره. تو فقط باید به دنبال فرمانی باشی که دریافت می کنی. این چیزیه که به خاطرش سرباز شدی. 

اسنیک: من هر کاری می کنم که ماموریتم رو به بهترین شکل انجام بدم، من به سیاست کاری ندارم. 

باس: اینطور نیست، دیر یا زود وجدانت تور رو راحت نخواهد گذاشت. در انتها، تو انتخاب خواهی کرد که مثل یه سرباز زندگی کنی یا مثل دیگران فقط اسلحه به دست بگیری. مثلی در خاورمیانه وجود داره که میگه: " صداقت و وفاداری در انتهای کار قرار داره". می دونی معنی این جمله چیه؟

اسنیک: شروع میهن پرستی؟

باس: معنی اون اینه که باید خودت رو برای کشورت وقف کنی. من از رئیس جمهور و فرمانده ام اطاعت می کنم. من آماده ام اگه لازم باشه برای اون ها بمیرم. زمانی که دوره اون ها به پایان برسه، فرد دیگه ای جایگزین میشه. من باز هم طبق دستورات رئیسم عمل خواهم کرد، برای من مهم نیست که چه کسی تغییر کرده. افرادی که ماموریت ها رو دیکته می کنند، یکی نیستند. 

اسنیک: پس چه کسی بر حقه؟

باس: با شرایط زمان زندگی کن. ارزش آدم ها به مرور زمان تغییر می کنه. و همینطور روئسای یک کشور. چنین چیزی درمورد دشمنان ما هم صدق می کنه. دشمنانی که ما با اون ها می جنگیم، طبق دستوراتی که در اون زمان دارند رفتار می کنند، ممکنه وفاداری اون ها طی زمان تغییر کنه. اگر ما به این جمله (" صداقت و وفاداری در انتهای کار قرار داره") واقعا باور داشته باشیم دیگه نیازی به باور هیچ چیز در جنگ نخواهیم داشت... حتی اگه دشمنانمون افرادی باشند که روزی اون ها رو دوست داشتیم.

اسنیک: پس یه سرباز باید اینطوری فکر کنه؟

باس: این دقیقا همون چیزیه که ما باید در انجام ماموریت هامون بهش توجه کنیم.

۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۰:۴۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

دست هایش

پدرم کارگر بود

مرد با ایمانی

که هر بار نماز می خواند

خدا

از دست هایش خجالت می کشید!

سابیر هاکا


منم هر وقت دست پدر مادرمو میبینم از خودم خجالت میکشم ، شیش هفت سال پیش یک از دوستام بهم گفت بابام که از پله ها داشت میرفت بالا نفسش گرفت چند دقیقه رو پله ها نشست بعد دوباره تونست به راهش ادامه بده اونم با دیدنه این صحنه گریش گرفته بودش ، من اون موقع بهش خندیدم نمیفهمیدم چی میگه اما حالا منم داره .....


۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۰:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری

سابیر هاکا

تا به حال

افتادن شاه توت را دیده ای!؟

که چگونه سرخی اش را

با خاک قسمت می کند

[هیچ چیز مثل افتادن درد آور نیست]

من کارگر های زیادی را دیدم

از ساختمان که می افتادند

شاه توت می شدند.


وقتی ازین شاعر شعر میخونم غصم میگیره به حال کارگرای بیچاره که از صبح تا شب جون میکنند آخرشم هیچ جا دیده نمیشند ، شیره ی وجودشون رو برای جامعه میزارند تهش خودشون دود میشند 

۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابراهیم هوشیاری